نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 

برای خودت زندگـــی کن

 


کسی که تـو را " دوست" داشته باشد ...

 


با تـو " می مانـد "

 


برای داشتنت " می جنگد "


اما اگر دوستت نداشته باشد به هر بهانه ای می رود ...!


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 21:4 | |







 

می بوسمت...


آنقــــدر که طرح لبهایم روی اندامت بماند

می خواهم همه بدانند

آغوش تو قلمرو من است!!!


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 20:44 | |







 

خیلی دوست دارم یه روزی

 

یه جایی

 

عشقمو زیر بارون بغل کنم

 

و یه بوسه به لبهاش بزنم و بگم

 

دوست دارم...

خیلی دوست دارم...


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 20:36 | |







 

 

 

 

 

هوایت که به سرم می زند

 

 

 



نمی توانم
نفس

 

 

 



عجب
نفس گیر است



هوایِ بی تو بودن ...!

 

بکشم !

 



دیگر در هیچ هوایی ،،،


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 21:6 | |







گل هاش توی دستش بود ! نشسته بود لب جدول ! رفتم نشستم کنارش !

گفتم : برای چی نمیری گلات رو بفروشی ؟! گفت : بفروشم که چی ؟!

تا دیروز میفروختم که با پولش آبجیمو ببرم دکتر ! دیشب حالش بد شد و مرد !

با گریه گفت : تو میخواستی گل بخری ؟! گفتم : بخرم که چی ؟!

تا دیروز میخریدم برای عشقم ! امروز فهمیدم باید فراموشش کنم !

اشکاشو که پاک کرد ، یه گل بهم داد ؛

با مردونگی گفت : بگیر ؛

باید از نو شروع کرد ! تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . . . . !


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 20:23 | |







 

 

به خداوندی خدا دوستت دارم

ای تو زيباترين زيبايی ، ای رويای بيداری

به خداوندی خدا دوستت دارم

ای بيقرار دلم ، ای تك درخت دشت سرخ قلبم ،

به همين لحظه های مقدس عشق قسم دوستت دارم

ای آنكه چشمت بارانی است ، ای تو كه روحت شادابی است ، و
رگهايت از خون محبت جاری است

به آن كعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم

زندگی من ، ای آغاز من ، ای سرآغاز من ، ای فردای من

به همان لحظه پیوندمان قسم دوستت دارم

نمی دانم كلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بيان كنم تا تو باور كنی كه

دوستت دارم


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 21:45 | |








[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 21:12 | |







.•°لحـ ـظـ ـه هـ ـاے بـ ـارونـ ــے°•.
واژه هایمـ رنگ باراלּ دارد وقتے ازتــ♥ـو مینویسمـ قلبمـ خیس دلتنگے استـــ و چشمانمـ طوفانے
رمان های کوتاهعاشقانه


یك بار دختري حين صحبت با پسري كه عاشقش بود، ازش پرسيد
چرادوستم داري؟ واسه چي عاشقمي؟
دليلشو نميدونم ...اما واقعا"دوست دارم
تو هيچدليلي رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داري؟
چطور ميتوني بگي عاشقمي؟
من جدا"دليلشو نميدونم، اما ميتونم بهت ثابت كنم
ثابت كني؟ نه! من ميخوامدليلتو بگي
باشه.. باشه!!! ميگم... چون تو خوشگلي،
صدات گرم و خواستنيه،
هميشه بهم اهميت ميدي،
دوست داشتني هستي،
با ملاحظه هستي،
بخاطرلبخندت،
دختر از جوابهاي اون خيلي راضي و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد،اون دختر تصادف وحشتناكي كرد و به حالت كما رفت
پسر نامه اي رو كنارش گذاشت بااين مضمون
عزيزم، گفتم بخاطر صداي گرمت عاشقتم اما حالا كه نميتوني حرف بزني،ميتوني؟
نه ! پس ديگه نميتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهميت دادن ها ومراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نميتوني برام اونجوري باشي، پس منم نميتونمدوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، براي حركاتت عاشقتم
اما حالا نه ميتونيبخندي نه حركت كني پس منم نميتونم عاشقت باشم
اگه عشق هميشه يه دليل ميخواد مثلهمين الان، پس ديگه براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دليلميخواد؟
نه!معلومه كه نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعي هيچوقت نميميره
اين هوس است كه كمتر و كمتر ميشه و از بين ميره
"
عشق خام و ناقصميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم
"
ولي عشق كامل و پخته ميگه:"بهت نيازدارم چون دوست دارم
سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب
حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه

یک روز پسری با دختری آشنا میشهکه از هر لحاظ دختر به پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .دختر اونوبعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جراتنکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه .
یه روز دختر از دوستپسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دخترهم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده دختر به دوستش میگه : مندنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم ، تا بحال هر چیدنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود ، پسر بهش قول میده تو این راهکمکش کنه .
هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشتو هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه .
تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟
پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونهکه واسه معشوقش جونش رو هم بده و پسر گفت : ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن ،مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو
مثل آینه کنی . دختر خندید و گفت : ایبابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با هم به رستورانبرن و چیزی بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین باسرعت تمام به اونها نزدیک شد*انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که اینصحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقشزمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیارفریاد میکشه عشقم مرد
آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دخترشده ولی حیف که دیگه دیر شده بود
دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشقنرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 21:32 | |







زندگی میکنم

برایش هم دلیل دارم

فقط"توووووووووووووووووو"http://upload.tehran98.com/img1/f9633xm7pg6vkdu1m6kd.jpg

 


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 20:40 | |







 
 

عشق دروغین


[+] نوشته شده توسط هومان09385735340 در 20:37 | |